روی آورد کاهش تقاضا در جهان عمر کوتاهی دارد. بیش از دو دهه است که پیشگیری از سوء مصرف مواد مخدر مورد توجه متخصصان بهداشتی، والدین، رهبران جامعه و مجریان قانون قرار گرفته است. اقدامات اجتماعی داوطلبانه معطوف به مصرف الکل در ده ۱۸۳۰ در ایالات متحده ی آمریکا صورت گرفت و در ابتدای قرن بیستم در انگلستان و کشورهای اسکاندیناوی نیز چند برنامه گروهی برای مقابله با مشکلات ناشی از الکل ترتیب داده شد.
در دهه ۱۹۷۰، دانشگاه استنفورد، تحقیقی درباره پیشگیری از بیماری های قلبی- عروقی انجام داد که شاید بتوان آن را منشأ برنامه های علمی و منسجم پیشگیری از اعتیاد دانست. در این تحقیق افراد به سه گروه تقسیم شدند:
گروه اول: برنامه ای را از طریق رسانه های جمعی دریافت کردند.
گروه دوم: علاوه بر دریافت برنامه فوق، فعالیت های گروهی نیز انجام دادند.
گروه سوم: که گروه کنترل بود، هیچ مداخلهای دریافت نکردند. بعد از گذشت سه سال، گروه دوم در کنترل معیار های رفتاری پیش بینی کننده خطر ابتلا به بیماری های قلبی- عروقی از جمله سیگار کشیدن، فشار خون بالا و رژیم نامناسب غذایی موفق تر از دو گروه دیگر بودند. به عبارتی، برنامه های پیشگیری مؤثر به نظر می رسید.
در سال ۱۹۷۱، به علت مصرف زیاد هروئین به وسیله سربازان آمریکایی در ویتنام «ستاد اقدامات ویژه پیشگیری از سوء مصرف مواد مخدر» تأسیس شد. تشکیل این ستاد و وضع قوانین، نقطه عطفی در سیاست های دولتی آمریکا نسبت به مواد مخدر محسوب می شود. بدین ترتیب سیاست پیشگیری، جانشین مجازات معتادان شد و بعد از آن در سال۱۹۷۴، «انیسیتوی ملی سوء مصرف مواد مخدر» تشکیل شد. در دهه ۱۹۷۰ برنامه های پیشگیری بر اطلاع رسانی درباره داروهای غیر مجاز و عوارض آن استوار بود. فرض این برنامه ها این بود که علت مصرف مواد مخدر در افراد خصوصاً نوجوانان، عدم آگاهی از عوارض استفاده از مواد مخدر است. با این توصیف عدم آگاهی منجر به پدیده نگرش خنثی یا مثبت به مواد مخدر می شود. این روش عمدتاً مبتنی بر برانگیختگی ترس بود. این نگاه بدون توجه به عوامل زیربنایی سوء مصرف، عمدتاً مایل بود تا با برانگیختگی هیجانی به پیشگیری بپردازد.
این درحالی است که برای برنامه ریزی شیوه های مؤثر در پیشگیری از سوء مصرف مواد مخدر، باید علل و عوامل مؤثر در شروع مصرف و وابستگی به آن را شناخت. این موضوع در دهه ۱۹۷۰ مورد توجه قرار گرفت. مطالعات نشان داد که مصرف مواد مخدر با نگرش ها، باورها، ارزش ها و عوامل شخصیتی نظیر حرمت خود در ارتباط است. آموزش عاطفی محصول این دیدگاه است. فرض این دیدگاه آن است که برای بالا بردن تأثیر اطلاعات، باید بر جنبه های منفی سوء مصرف و عواقب شوم آن تأکید شود تا ایجاد ترس و وحشت نماید. اما ایجاد ترس کافی نیست، آن چه باید بدان توجه شود این است که بیان عواقب وحشتناک سوء مصرف بر همه مخاطبان تأثیر نمی گذارد.
برای حل این مشکل این دیدگاه مطرح شد که به جای توجه به جنبه های منفی سوء مصرف مواد مخدر، روی احساسات و عواطف مثبتی چون حرمت خود، احساس توانایی و کارایی شخصی تأکید شود. این رویکرد با این فرض به وجود آمد که نوجوانان معمولاً به علت احساس ضعف شخصی یا ارتباط نامناسب با دیگران به افراد خلافکار و قانون شکن پناه می بردند و با تقلید از آنان به سوی بزهکاری و سوء مصرف مواد مخدر کشیده می شوند.
از این دیدگاه، حرمت نفس ضعیف و احساس ناکارآمدی در حقیقت زیرساخت های تبیین کننده اساسی برای سوء مصرف مواد مخدر است. این احساس حرمت نفس ضعیف و ناکارآمدی بر فعالیت های درسی هم تأثیر گذاشته و منجر به بی علاقگی به درس و مدرسه و فرار از مدرسه یا ترک تحصیل می شود. بر این اساس، با برنامه های مداخله مبتنی بر تحول فرد از نظر هیجانی می توان به طور ضمنی از عدم موفقیت تحصیلی آنان نیز پیشگیری نمود. در دهه ی ۱۹۸۰ با گسترش پژوهشهای علت شناسی سوء مصرف مواد مخدر، روش های جدید پیشگیری به وجود آمد که عناوینی چون، روش های مقاومت در برابر فشار همسالان یا فشار اجتماعی، ایمنسازی اجتماعی و آموزش مهارت های زندگی از آن جمله است.