رویکرد ساختاری دومین دیدگاه کلی در اصل ساختاری است. در این دیدگاه کل اعضای خانواده دچار مسأله هستند و رفتار مختل الزاماً واکنش به ارگانیسم خانوادگی تحت فشار نیست. مینوچین که به واقع پیشرو این دیدگاه است در تبیین آسیب شناسی کودک به وجود مرزهای درهم تنیده یا از هم گسسته اشاره دارد. در اصل خانواده های ناکارآمد با ایجاد این گونه مرزهای تحول و مستقل شدن اعضای خود را دچار وقفه می سازند.
رویکرد ساختاری به انواع ساختار بیمارگون خانواده اشاره می کند.
در این نوع خانواده مرزهای بسیار انعطاف ناپذیری وجود دارد. در خانواده از هم گسسته بین اعضای خانواده تماس کم یا هیچ تماسی وجود ندارد. در این نوع خانواده ساختار سالم، نظم یا قدرت تقریباً دیده نمی شود. پیوند بین اعضای خانواده ضعیف است یا اصلاً پیوندی وجود ندارد.
در این گروه مادر نافعال و بی تحرک است او احساس می کند از توان افتاده است.
مرزها در این نوع خانواده مبهم هستند. ویژگی برجسته خانواده به هم تنیده «درهم آمیختگی» اعضای آن است به طوری که تلاش برای تغییر دادن یکی از اعضاء بلافاصله مقاومت اعضای دیگر را بر می انگیزد. مرزی که والدین را از فرزندانشان جدا می سازد غالباً به صورت نامناسب مثل زنای محارم قطع می شود. نقش های همسر و والد به اندازه کافی متمایز نشده اند به طوری که زیر سیستم همسر و زیر سیستم والد هیچ یک قادر به عمل نیستند. مرزهای فردی محترم شمرده نمی شوند به طوری که زیر سیستم های فردی نمی توانند خودمختاری و هویت به نحو شایسته ای پرورش دهند.
خانواده ها معمولاً یکی از اعضای خود را به عنوان عامل مشکل ساز شناسایی می کنند به زعم آنان علت اصلی بروز مشکل در جمع خانواده پاتولوژی (ناراحتی) درونی آن فرد خاص است و لذا از درمانگر توقع دارند حواس او را بر خود متمرکز کرده درصدد تغییر وی برآید، حال آن که به زعم خانواده درمانگر بیمار معلوم فقط حاصل نشانه مرضی است و در واقع علت اصلی بروز مشکل وجود مراوده های ناکارساز خانواده می باشد.
در روان پزشکی خانواده، در حکم زمینه برای کمک به بیمار نیست. روان پزشکی خانواده خود خانواده را بیمار تلقی می کند و شخص بیمار را نشانه ای از آسیب شناسی روانی خانواده به حساب می آورد. در خانواده های آشفته، وضع بدن و چهره افراد بیان کننده وضع ناخوشایند آنان است. بدن ها شق یا دولا و خمیده است و چهره ها عبوس و غمگین و یا مانند صورتکی بی احساس به نظر می رسد.